خاطرات ستایش

سلام جوجو.دیگه خیلی شیطون شدی . بعدازظهرها نفسم رو میبری. خرده فرمایشات شما هم که تمامی ندارد!عزیزم دیروز جلد یک کتابت رو پاره کرده بودی و وقتی بابا اومد بخونه ،گفت جلد این رو هم پاره کرده ؟ و شما گفتی نه ! چتابو پاره نچردم.(کتابو پاره نکردم.) قربونت برم با اون زبونت.

سلام گلکم. دیروز دو تا اتفاق افتاد که به نظرم میشه جزو خاطراتت ثبتش کرد. یک اینکه دیروز صبح بابا شما رو به مهد تحویل داده بود ،بعدازظهر که من اومدم دنبالت هرچی گشتم کفشهات رو پیدانکردم.اول فکرکردم بابا کفشهات رو به مهد نداده ولی بعد فهمیدم که نیست و این هنوز به عنوان یک معما برای من مطرحه که کفشهات رو کسی اشتباهی برد یا اینکه دزدیدن. آخه تازگیها یک دزد هم به مهدکودکتون زده و سیتم مداربسته و دوربین مهد رو دزدیده.امروز به پیگیریهای کاراگاهیم ادامه میدم. نکته دوم اینکه هفته پیش که سرما خورده بودی و شما رو پیش دکترت بردیم،موقع بیرون اومدن دکتر به شما یک شکلات و یک کتاب داد که دراون داستانی بود که تبلیغ داروی پروسپان رو میکرد و درمورد گیاهی به...

سلام عسل مامان.یک سی دی برات گرفتیم که داستانهای کلیله و دمنه را به شعر درآورده. شما عاشق این سی دی هستی و ما درروز 300 بار این سی دی رو می بینیم.حالا فکر کن که تهران رو به خاطر آلودگی هوا به مدت 4 روز تعطیل کردن و ما توی خونه چیکار کردیم؟؟ وای وای وای وای . الان هم که توی اداره ام ،تا چشمام رو میبندم اون شعرها میآد تو ذهنم.جالبتر اینکه خودت بلند بلند با اون شعرها رو می خونی.

سلام. عسل مامان.روز چهارشنبه به خاطر سرمای هوا وهم نزدیکی به عاشورا و تاسوعا به خونه مامان سارا رفتیم.آخه خونه جدیدمون خیلی سرده و ما مجبور شدیه به اونجا پناه ببریم.خانوم خوشگله اونجا شما رو به هیات و دیدن دسته جات عزاداری بردیم تا شما تصوری درمورد محرم و امام حسین و یارانش پیداکنی. خلاصه روز اول با دیدن دسته جات شروع به رقصیدن میکردی و هرچی ما بهت میگفتیم سینه بزن قبول نمیکردی ولی با دیدن زنجیر و طبل پارسا و هستی و مهدی ،تصمیم گرفتی که شما هم همون کارها رو بکنی. که این تصمیم شما باعث به خرج افتادن ما و خریدن یک عدد زنجیر برای شما شد و از اون روز خودت به تنهایی درکنار دعوا با پارسا به عزاداری و زنجیر زنی برای امام حسین پرداختی و مداحی کردی...